معتادم حرفی بزنم که او را برنجاند وباعث شود دوباره خانه را ترک کند چطور میتوانستم خودم را آرام نشان دهم .نمیتوانستم قطع وابستگی را تجربه کنم.
وقتی از معتادم قطع وابستگی میکنم دیگر در قبال رفتار وسلامتش احساس مسئولیت نمیکنم.
در نارانان یاد گرفتم که اعتیاد یک بیماری است واین آشفتگی ها هم پیامد این بیماری است وتقصیر من نیست !من باعث این بیماری نبوده ام ٬نمیتوانم آن را کنترل کنم ونمیتوانم آن را درمان کنم .من دایماْ احساس گناه واحساس مسئولیت میکردم واین مرا آزار میداد .با تمرین قطع وابستگی را یاد گرفتم که میتوانم از این احساسات آزار دهنده رهایی یابم.
راه رفتن روی لبه ی تیغ کف پای ما را زخم میکند ٬زندگی کردن با یک معتاد هم باعث زخمی شدن فکر ما میشود وهمیشه با استرس واضطراب همراه است .به عقیده من معتادم مثال واضح همان لبه تیغ است وقطع وابستگی مانند طناب نجاتی است که پیش روی ما قرار گرفته من هم از این طناب نجات کمک میگیرم تا به سلامت از لبه تیغ عبور کنم .اما کمک گرفتن از این طناب کار راحتی نیست وتمرین زیادی میخواهد .اوایل مطمئن بودم که اشتباهاتی دارم ٬بسیارپیش می آمد که لبه تیغ پاهایم را زخمی میکرد اما میدانستم که اگر بیشتر تمرین کنم بالاخره یاد میگیرم که چطور از طناب نجات کمک گیرم وسر انجام به هدفم دست یابم. باید آنقدر تمرین کنم تا قطع وابستگی را یاد گیرم.
یاد آوری امروز:زندگی با یک مصرف کننده عوارضی در پی دارد مثل آشفتگی٬ترس ومسئولیت پذیری افراطی ٬قطع وا بستگی ابزار خوبی برای رهایی از این عوارض است
نظرات شما عزیزان: